aaalafkherstext

ورود
x
یا
x
ثبت‌نام
x

یا

گفت‌وگو با مهندس زهرا محمدبیگی

(زمان خواندن: 10 - 19 دقیقه)

جاده‌ي موفقیت هموار نیست، باید برای امیدواری بیشتر بجنگیم

داستانِ موفقیت همیشه جذاب و شنیدنی است. این‌بار برای شما داستان موفقیتی را روایت می‌کنیم که برای ما هم جذاب و تحسین‌برانگیز بود. راه انداختن کسب‌وکاری براساس تخصص و تحصیلات برای هر انسانی کاری رویایی است. حالا حساب کنید دختر جوانی هستید و از همان نخستین روزهای استخدام در بانک، شیوه و روش منظمی را پی می‌گیرید و اطمینان دارید که این نظم و پشتکار بالاخره باعث موفقیت شما خواهد شد. پس باید دو برابر بکوشید، دو برابر بجنگید و طبیعتاً کمتر غُر بزنید و برای تک‌تک روزهای زندگی برنامه داشته¬باشید. بر همین اساس، خانم محمد‌بیگی از جایی به بعد تصمیم می‌گیرند از حاشیه‌ی امن خارج شوند، برای تحصیلات تکمیلی وارد رشته ی دیگری شده و مدتی بعد کسب‌وکار شخصی خود را راه‌اندازی کنند. حالا اگر شما از دسته افرادی هستید که اعتقاد دارند جنسیت می‌تواند دست‌وپاگیر باشد یا مشکلاتی از این دست، پیشنهاد می‌کنیم این گفت‌وگو را از دست ندهید. داشتن برنامه و پشتکار می‌تواند معجزه کند. معجزه‌ای که خود شما هستید.

مهندس زهرا محمدبیگی

مسیر موفقیت برای خانم‌ها مسیر به مراتب سخت‌تری است. ابتدا می‌خواهیم بدانیم شما چه مسیری را طی کردید تا به اینجا رسیدید.

دوست دارم بیشتر درباره‌ی مسیر حرف بزنیم. از نقطه‌ای که هستم راضی‌ و شکرگزارم. چون مسیر پرفرازونشیبی طی شد تا در جای فعلی قرار بگیرم. با این حال، هنوز خودم را آدم موفقی نمی‌دانم. به‌نظرم حالا موضوع موفقیت یک موضوع نسبی است و می‌شود موفق‌تر و موفق‌تر بود و شد؛ اما راجع‌به مسیر، امیدوارم که بتوانم با بازگو کردن این مسیر که مدنظر شماست، خروجی این گفت‌و‌گو را برای خوانندگان جذاب کنم. سال ۷۴ بعد از دیپلم وارد رشته‌ی مهندسی نرم‌افزار شدم. به‌عنوان یک موقعیت اجتماعی، کار کردن در بانک‌های کشور در میان بچه‌های دانشگاه محبوبیت داشت. ترم سوم بودم که فرم استخدام بانک ملت را دریافت و در آزمون این بانک شرکت کردم. راستش تصویر ذهنی‌ام از کار کردن در بانک چندان مثبت نبود؛ ولی بیشتر تحت تأثیر تعاریف خوبی‌ که از سمت اطرافیانم بازگو می‌شد، به این کار راغب شدم. بالاخره، سال ۷۶ در بانک ملت استخدام شدم. محیط بسیار خوبی بود. با همکارانم اختلاف سنی زیادی داشتم. با این حال محیط برایم جذابیت داشت. چند سال اول خیلی خوشحال بودم و رضایتم از کارم زیاد بود. بعد از فارغ‌التحصیلی در رشته‌ی کامپیوتر به‌دنبال یک موقعیت مناسب‌تر بودم که با رشته‌ام تناسب داشته باشد. بنابراین از بانک ملت جابجا و وارد اداره‌کل سازمان و بهبود روش‌ها شدم. آن اداره‌کل هم برایم جذاب بود. موضوع کاری ما سازماندهی و بهبود روش‌ها بود. در تیم‌های کاری مختلف اداره کار کردم و فکر می‌کنم در سال ۱۴ خدمت بودم که به‌عنوان معاون اول اداره منصوب شدم. در حقیقت، اولین خانمی بودم که در اداره‌کل، پست مدیریتی ‌گرفتم. چیزی که من را به آن نقطه رساند، تلاش زیادی بود که انجام ‌دادم و علاقه‌مندی‌ای که به آن حوزه‌ی کاری و موضوع کاری داشتم. ۱۵سال سابقه داشتم که به این موقعیت رسیدم؛ اما یک‌سری نکته‌ها برایم وجود داشت. تازه آنجا در آستانه‌ی چهل سالگی بودم که احساس ‌کردم این شغل آن عنایتی نبود که در نظر داشتم. اساساً رشد کردن در سازمان‌های بزرگ ایرانی از نظر بسیاری، به‌شکلی است که راحت اتفاق نمی‌افتد؛ اما من این را تجربه کردم که وقتی نهایت تلاشتان را انجام بدهید‌ و سعی ‌کنید و تمام وظایفی را که به عهده‌تان گذاشته‌اند، درست انجام بدهید، این مسیر پیشرفت هموار می‌شود.

 

فقط پشتکار داشتید یا در کنارش مطالعه‌ یا استفاده از کلاس‌های بیرون هم بود؟

البته در آن فاصله ادامه‌تحصیل دادم و در مقطع فوق‌لیسانس؛ صنایع خواندم. مطالعه هم البته خیلی کمک ‌کرد.

 

این تغییر رشته از کامپیوتر به صنایع هدفمند بود؟

بله هدفمند بود. فارغ‌التحصیل هم که شدم بیشتر آن دیدِ سیستمی‌ای که داشتم کمکم کرد. اگر علمِ آن کاری را که انجام می‌دهید نداشته باشید، یک پای تلاشتان همیشه می‌لنگد. یعنی این‌که یک محور همیشه علمتان و آن چیزهایی که شما بلدید و آن توانایی‌هایی که برای انجام کارهایتان دارید و محور دیگر همیشه تلاش است. یعنی این دوتا ترکیب همیشه می‌تواند به آدم‌ها کمک کند.

پیشتر گفتید وقتی به اداره‌ی اعتبارات رفتید، برایتان جذابیتی ایجاد شد. پس می‌توانیم این‌گونه بگوییم که آن جذابیت ابتدا علاقه بوده‌است؟ یعنی در کنار آن تلاش و سواد، اول علاقه باعث پیشرفت شما شده‌است؟

اساساً ورود به یک محیط کاری همیشه جذاب است. انگار نقطه‌ی عطفی برای همه در زندگی کاری است. وارد محیط کاری که می‌شوید، احساس ارزشمند بودن می‌کنید و فکر می‌کنید با کمک سازمانی که در آن هستید، باعث رشد اقتصادی کشور می‌شوید. حس مفید بودنی بود که بسیار احساس خوبی است؛ ولی آن جذابیتی که اشاره کردم، واقعاً یادگیری زیادی بود که آن‌جا اتفاق می‌افتاد. یعنی معاشرت با آدم‌های مختلفی که کارشناس‌های خبره‌ای بودند؛ سالیان سال تجربه داشتند و در کارشان استاد بودند. در واقع، از همه چیزِ آن‌ها می‌توانستم کار یاد بگیرم و این جذاب بود. اعتبارات بانک‌ها، قلب بانک‌ها است و غیر از موضوع اعتبارات که به بررسی‌ طرحهای تسهیلاتی می‌پردازد، یعنی افرادی که در کشور یا سازمان‌های مختلفی که دارند فعالیت اقتصادی می‌کنند و در تأمین مالی احتیاج دارند که پولی را از شبکه مالی کشور قرض بگیرند، به آن‌جا مراجعه می‌کنند، در سطوح بالاتر و با مبالغ بالاتر، حضور آن‌ها، و پرونده‌های آن‌ها و اتفاقات اقتصادی‌ای که آن‌جا وجود داشت، یکی از نکات جذاب برای من بود. خیلی از کارآفرین‌های بزرگ کشور، آ‌‌ن‌جا رفت‌وآمد داشتند. بعدها هم که وارد سازمان بهبود و روش‌ها شدم، حتی جذاب‌تر شد. به‌خاطر این‌که موضوع کار ما طراحی سیستم بانک بود. 

در طول این مسیر خانواده کجا بود؟ از ابتدا متأهل بودید یا در طول کار ازدواج کردید؟ چون این چالش مهمی برای بسیاری از خانم‌ها است.

یک سال بعد ازدواج کردم. سال ۷۷ و هم‌زمان دانشجو بودم، سر کار هم می‌رفتم، ازدواج هم کرده‌¬بودم و مسئولیت‌های خانوادگی جدیدی هم اضافه شده¬بودند. درسم که تمام شد فرزند اولم مهسا به دنیا آمد و من تا روزهای آخر به دنیا آمدنش سر کار می‌رفتم، چون کارم را دوست داشتم. هماهنگ‌ کردن این نقش‌ها کار آسانی نیست؛ اما شدنی است. کافی است آدم بداند در هر کدام از این نقش‌ها چه اهدافی را دنبال می‌کند و به چه شکلی، زمان و انرژی را برای هر نقش اختصاص بدهد. در حال حاضر دو فرزند دختر دارم. همیشه یکی از دغدغه‌هایم مادر خوبی بودن است. پیچیدگی‌های خاص خودش را دارد؛ چون بچه‌ها در برخی ساعات نیاز به انرژی فیزیکی مادر خودشان دارند، برای این‌که بتوانند با مادرشان گفت‌وگو کنند. خوب یک خانم شاغل صبح‌ها مسئولیت‌های زیادی دارد. بعدازظهر هم همین‌طور. اما باید به انتظارات خانواده پاسخ بدهی و به نقش‌های مادر بودن و همسر بودن بپردازی. خیلی از وقت‌ها که از فرط خستگی احساس می‌کنم دیگر انرژی ندارم، با دیدن بچه‌ها انرژی می‌گیرم و خستگی‌ها از یادم می‌رود.

 

همراهی همسرتان چطور بود؟

اگر همسر حمایت نکند یا حمایت سایر اعضای خانواده نباشند، نمی‌توان ادامه داد و همیشه یک جای کار خواهد ‌لنگید. همسر من هم حامی‌ام بود و اگر نبود، این اتفاقات خوب نمی‌افتاد.

 

این شرایط بود، یا آن را به وجود آوردید؟

سؤال سختی است. نمی‌شود گفت که این شرایط وجود نداشت. اگر نگاه کنیم، همۀ این کنش‌ها و واکنش‌ها اثر دارد. حتماً من هم تأثیر داشتم؛ ولی به هر حال لطف و عنایت اطرافیان هم شامل من شد.

در این مسیری که برای ما توضیح دادید عایدی مالی شما با توجه به تورم همیشه در حال صعود بوده یا بعضی وقت‌ها با انتخاب یک موقعیت دیگر آن عایدی مالی کم شده‌است؟ چون بحث ما درباره‌ی مدیریت مالی یا آموزش‌های مالی شخص است. در این مسیری که انتخاب کردید پیش آمد که آن حقوق یا مزایا به نسبت قبل کمتر شده‌باشد؛ اما شما این ریسک را پذیرفته‌باشید؟

در زمانی که یک مدیر در بانک ملت بودم پس ذهنم یک‌سری سوال و موضوعاتی که در طبیعتم وجود داشت؛ فرصت‌هایی به وجود آورد که من عمیقاً به آن‌ها نگاه کردم. در فضای کارمندی این موضوع وجود دارد که شما درآمد ثابتی دارید و هرچه موقعیت شما بهتر شود، آن درآمد هم افزایش پیدا می‌کند. اتفاقی که طبیعتاً برای من هم رخ داد. آنجایی‌که تصمیم گرفتم از بانک خارج شوم چند موضوع در پس ذهنم وجود داشت. مثلاً من الان دریافتی خیلی خوبی دارم؛ اما آیا این کفایت می‌کند؟ آیا برای این خلق شدم که اینجا کار کنم و پول در بیاورم؟ آن قسمت مالی واقعاً جذاب است و این جذابیت باعث می‌شود که ما به جنبه‌های دیگری از خواسته‌های زندگی‌مان نپردازیم. برای من این‌طور اتفاق افتاد که به این سؤال ، سه یا چهار سالی فکر می‌کردم. به هر حال در آن سیستم‌ها یک دست‌وپا‌گیری وجود دارد. در آن سیستم به‌عنوان یک فرد باید فعالیت کنید. در واقع، مقدار زیادی چارچوب دست‌وپاگیر وجود دارد که شما لزوماً در آن اختیاری ندارید. این موضوع برایم آزاردهنده بود و احساس می‌کردم علی‌رغم تمام تلاش‌هایم اختیار کمی روی خروجی‌هایی که به دست می‌آید دارم و این راضی‌ام نمی‌کرد.
با قانون بازنشستگی ۲۰ سال خدمتِ زنان می‌توانستم انتخاب کنم که بمانم یا ادامه ندهم. همیشه یک دغدغه‌ی کارآفرینی هم داشتم که برایم جذاب بود، به‌خصوص داستان‌ آدم‌های کارآفرین. بنابراین تصمیم گرفتم با یکی از دوستان نزدیکم که دغدغه‌های مشابه من داشت، کسب‌وکار خودمان را راه بیندازیم. براساس توانایی‌هایی که داشتیم و موضوعاتی که بلد بودیم، آمدیم فلسفه و مأموریت شرکت را گذاشتیم کمک به سازمان‌های ایرانی از طریق بحث‌های ساخت قابلیت سازمانی.

 

با اولین حقوقتان چه کردید؟

اولین حقوقم ۳۸ هزارتومان بود. آن موقع البته رقم مناسبی بود. با اولین حقوقم به کل خانواده شام دادم و خاطره‌ی آن روز برایم هنوز زنده‌است. اما موضوعی که همیشه به آن پایبند بودم پس‌انداز بود. این عادت را هنوز هم دارم و به دخترهایم نیز توصیه می‌کنم. این را از کارم آموختم. به پس‌انداز اعتقاد دارم و بعد که وارد بانک شدم فهمیدم یکی از محورهای مهم توسعه‌ی اقتصادی کشور همین پس‌اندازها است. اگر مردم پولشان را پس‌انداز نکنند و این‌ها تحت عنوان سپرده در بانک‌ها نباشد، آن وقت بانک‌ها محلی برای تأمین مالی سازمان‌ها و افراد ندارند. پس من به‌صورت فلسفی به اهمیت این موضوع واقف هستم؛ ولی این را به‌عنوان یک عادت قبل از سر کار رفتن همیشه داشتم.

همیشه فکر می‌کردم چون درآمد ناچیزی دارم و مثلاً ۲۰ درصد این درآمد، مبلغ قابل توجهی نمی‌شود، پس ارزش پس‌انداز ندارد. شما با این تفکر چطور برخورد کردید؟ این‌که قانع بشوید که این پس‌انداز بالاخره روزی به مبلغ قابل توجهی تبدیل خواهد شد. در نهایت این پس‌اندازها کمکتان کرد؟

می‌توانم بگویم مجموعه‌ی دارایی‌هایی که دارم، همگی از طریق پس‌انداز کردن به دست آمده‌است. ما همیشه در ایران بحث‌های تورمی را داشتیم؛ ولی پس‌انداز به من کمک کرد. در ماه‌های مختلف میزان آن پس‌انداز بسته به هزینه‌ها و درآمدهای متغیر متفاوت بوده‌است. مثلاً زمانی که ما یک کالای سرمایه‌ای خریدیم، مدتی پس‌انداز قاعدتاً کمتر شد، با این حال من همواره معتقد بودم پس‌انداز باید وجود داشته‌باشد و همیشه پس‌انداز را برای روز مبادا نگه می‌دارم.

 

بقیه‌ی درآمدتان را بعد از پس‌انداز چطوری خرج می‌کردید؟

یکی از عادت‌هایی که دارم ثبت هزینه‌هایم است. همیشه انتهای ماه گزارشی می‌گیرم تا ببینم چقدر صرف خوراک، پوشاک و آب و برق و چقدر متفرقه هزینه شده‌است. کلاً با ثبت و ضبط این‌ها همیشه یک برآوردی از هزینه‌های زندگی می‌کنم. شبیه این را ما در بحث‌های بودجه‌بندی در بانک داشتیم و این به من بسیار کمک ‌کرد. این عادت ثبت و ضبط هزینه‌ها به من یک دید می‌دهد. بعضی اوقات ممکن است شما خرجی داشته باشید که به چشم نیاید و فکر کنید که لازم و ضروری است؛ ولی انتهای ماه تأثیر منفی‌اش را می‌بینید. بنابراین این هم یکی از موضوعاتی است که جزء عادت‌هایم شده‌است.

فکر می‌کنم فقط آن ثبت و ضبط مهم نیست. آن تحلیلی که ما از این داده‌ها می‌کنیم به ما دید می‌دهد. تجربیاتی که در اختیار ما قرار می‌دهید، احساس می‌کنم از دل کار درآمده‌اند. می‌خواستم بدانم این بودجه‌بندی از کجا وارد زندگی شما شد؟

نکته‌ای که گفتید جالب بود. این‌کار را ما دقیقاً از زمانی که در «هوده» فعالیت می‌کنیم، انجام دادم. آن‌جایی که وارد ثبت و ضبط‌های مالی یک شرکت شدم و مفید و موثر بودن این ثبت‌ها را در شرکت دیدم و دیدی که آن‌جا به دست می‌آورم، باعث شد که در زندگی شخصی‌ام هم این کار را انجام بدهم. الان با دقت زیاد این کار را انجام می‌دهم و از خروجی این کار رضایت دارم.

 

پیشتر اشاره کردید که خودتان پس‌انداز می‌کردید و حالا به بچه‌هایتان هم آن‌را یاد می‌دهید. چطور این کار را انجام می‌دهید؟ چون آموزش دادن به بچه ها کار سختی است، آن هم آموزش‌های مالی.

این‌روزها بچه‌ها در شبکه‌های اجتماعی وقتشان را می‌گذرانند. برای دخترهایم این‌طور اتفاق افتاد که توی فروشگاه‌هایی که لوازم تحریر و لوازم مورد علاقه‌شان را می‌فروختند، زیاد خرید می‌کردند (در شبکه‌های اجتماعی مثل اینستاگرام) و اشتیاق و مطلوبیتی که خرید کردن می‌دهد، باعث می‌شود که ترغیب شوند به این کار. بچه‌ها دائماً در چنین فضاهایی هستند و این باعث می‌شود که نیازهایشان را چه کاذب و چه واقعی پوشش بدهند. بنابراین برای بچه‌ها از یک سال قبل پول توجیبی مشخص کردم و جایی که خودشان علاقه‌مند به پس‌انداز می‌شوند، جایی است که می‌خواهند چیزی را بخرند؛ ولی پولشان نمی‌رسد. به همین خاطر، تصمیم می‌گیرند پولشان را به صورت هدفمند پس‌انداز کنند که بعداً بتوانند چیزی را که دلشان می‌خواهد بخرند. روشی که من در پیش گرفتم، این روش بود. یعنی از طریق مشخص کردن سقف خرید و پول تو جیبی باعث شد که خودشان پولشان را مدیریت کنند. یک بخش آن را خرج کنند و یک قسمتی را نگه دارند برای خریدهایی که ممکن است در آینده اتفاق بیافتد و پول لازم داشته باشند.

 

برای پس‌انداز روش جالبی را در پیش گرفتید که می‌تواند الگوی جالبی برای بقیه باشد. در مورد پول ‌توجیبی بیشتر برایمان بگویید. آیا عدد ثابتی است؟

ما در خانه‌ پاداش عملکردی داریم. خیلی از مواردی که در خانه پیاده می‌کنم، براساس تجربیات کاری‌ام است. بچه‌ها پول ‌توجیبی ثابت دارند؛ ولی جاهایی افزایش درآمد پیدا می‌کنند، مثل تولد‌ها، روز دختر یا عیدی‌هایی که می‌گیرند. این‌ها یک بخش است. برای ایجاد فضای صمیمی‌تر در بین آن‌ها هم طرح‌هایی گذاشتم. مثلاً دختر بزرگم زبان انگلیسی خوبی دارد و دختر کوچکم به کمک او نیاز دارد. یک طرح تشویقی گذاشتم و به دختر بزرگم گفتم اگر تو به خواهر کوچکت کمک کنی، یک بودجه‌ی انگیزشی داری. ما برای کارهای خوبی که بچه‌ها انجام می‌دهند ستاره می‌دهیم و براساس ستاره‌هایی که می‌دهیم، بچه‌ها را تشویق می‌کنیم و بودجه یا پاداش تشویقی می‌دهیم. زمانی‌که بچه‌ها آن کاری را که دوست دارم انجام می‌دهند، این پاداش تعلق می‌گیرد. درمورد تکنیک ستاره‌ای، این تکنیک را یک روان‌شناس برای اولین‌بار به من یاد داد. برای تقویت ارتباط بین فرزندانم به یک روان‌شناس مراجعه کردم. ایشان این موضوع را یاد دادند که بُردی درست کنید و به بچه‌هایتان ستاره‌های تشویقی بدهید. اولش آن بخشش و پاداش‌های مادی نبود؛ ولی بعد از مدتی که پول ‌توجیبی به بچه‌ها دادم، این ستاره‌ها تبدیل به پول شد. الان قیمت هر ستاره ۲۰ هزار تومان است. برای بعضی از کارها بعضاً تا ۵ ستاره هم می‌توانند دریافت کنند. راستش کلیت این طرح را نمی‌توانم تأیید کنم؛ اما روش جالبی است که شکل گرفته و بعضی از مسائل را می‌تواند حل کند.

برای آموزش به بچه‌ها در حوزه‌ی مالی آیا به بازی‌هایی فکر کرده‌اید که بتواند به بچه‌ها آموزش دهد و باعث تقویت هوششان شود؟

به آن فکر نکردم که بازی‌هایی باشند تا هوش مالی بچه‌ها را تقویت کنند.

 

به غیر از بازی، منابع دیگری مثل کتاب بوده‌است که آن را برای آموزش مالی بچه‌ها استفاده کنید یا این‌که از طریق انتقال تجربه این کار را کرده‌اید؟

درمورد کتاب هم نه. کتابی برای آموزش در زمینه‌های مالی ندیدم و بچه‌ها کتابی در این زمینه نداشته‌اند. اما اگر در شبکه‌های اجتماعی مطالبی وجود داشته باشد که آموزش مالی بدهد، حتماً جالب و جذاب است.

قسمتی در سایتمان وجود دارد که مربوط به آموزش مالی کودکان است. سعی کردیم به روش‌های مختلف مثل ویدئو و بازدید و معرفی بازی‌ها به بچه‌ها آموزش دهیم. به‌عنوان مادر فکر می‌کنید تمام تکنیک‌هایی را که برای آموزش بچه‌ها وجود دارد استفاده کرده‌اید یا این‌که نیاز هست آگاهی خودتان و بچه‌ها را بالا ببرید؟

قطعاً، من با توجه به منابع و توانایی‌ها و وقتی که برای این موضوع داشتم کارهایی کردم؛ اما نمی‌توانم بگویم این کارها انسجام داشته و هدفی را دنبال کرده¬است. قطعاً ابزارهایی که شما گفتید می‌تواند کمک کند. به‌نظرم این موضوع جای کار دارد. یکی از موضوعاتی که ما نیاز داریم، سواد مالی است. چون سواد مالی کمک می‌کند به این‌که آگاهی‌هایمان را بالا ببریم و زندگی‌مان را پیش ببریم. بعضاً در شرایط مشابه دو آدمی که شرایط یکسانی داشته‌اند، خروجی‌های یکسانی نداشته‌اند. چون ممکن است یکی سواد مالی داشته باشد و آن یکی آگاهی نداشته باشد. این موضوع خیلی مهم است و من در حد بضاعتم به آن پرداخته‌ام. اما قطعاً می‌شود خیلی به آن پرداخت، هم برای بچه‌های من و هم برای سایر بچه‌ها.

به این اشاره کردید که سواد مالی یک دانش است. به نظرتان فقط دانش است، یا دانش و تجربه است؟ شما به‌عنوان کسی که مسیر پیشرفت مالی را طی کرده‌اید، بیشتر چه چیزی در این مسیر کمکتان کرده است؟

دانش که قطعاً تأثیر دارد. یعنی یک بیس اطلاعات دارد و دانستن به آن می‌تواند کمک کند؛ اما تجربه‌های مختلف به آدم کمک می‌کند و تجربه‌ها بعضاً از آن اطلاعات تأثیر بیشتری می‌توانند داشته باشند. در یک تجربه ممکن است چیزهایی یاد بگیرید که ممکن است چندین بار در کتاب‌ها خوانده باشید. اما آن تجربه حسی به شما می‌دهد که کاربرد بیشتری دارد.

به این موضوع از این جهت اشاره کردم که به غیر از بخش «قلک»، در سایت ما بخش‌هایی مثل «دودوتاچهارتای زندگی» و «ورود آقایان ممنوع» وجود دارد که مخاطبان آن بزرگسالان هستند. پس شما موافق هستید که همه‌ی ما به دانش مالی نیاز داریم و این دانش می‌تواند در مسیر زندگی‌ به ما کمک کند؟
بله.

 

در مورد منابع انسانی، آموزش و یادگیری می‌خواهیم صحبت کنیم. ویدئویی دیده بودم از تحقیقی در دانشگاه لینکلن که نشان می‌داد کارمندان دچار دغدغه‌هایی هستند. در آن ویدئو نشان می‌داد باید آموزش‌های مالی به کارمندان براساس نیازهای ابتدایی، در دستور کار منابع انسانی شرکت‌ها قرار گیرد و این آموزش‌ها روی راندمان کاری اثر زیادی دارد. نظر شما در این خصوص چیست؟

نکته‌ای که ما همیشه در بحث‌های برنامه‌ریزی سازمانی یا تدوین طرح‌های استراتژیک دربارهی آن صحبت می‌کنیم، این است که سازمان یک وضعیت فعلی و یک وضعیت رومیزی دارد، ضمن اینکه باید به آینده‌اش هم فکر کنید و می‌خواهید با تدوین استراتژی مشخص کنید چطور می‌خواهید به اهداف سازمان برسید. نکته‌ي خیلی مهم این است که ما عنوان می‌کنیم اگر مدیری مسئله‌ی روزش را نتواند حل کند، قاعدتاً نمی‌تواند برای آینده‌اش برنامه‌ریزی کند. در حقیقت، وقتی پرونده‌ی باز روی میز دارد، نمی‌تواند وقتی برای آینده اختصاص دهد. این موضوع برای همه صادق است. هرم مازلو داستانش همین جا است. آدم‌ها به نیازهای اولیه نیاز دارند. تا نیاز‌های اساسی افراد پاسخ داده¬نشود، آن‌ها نمی‌توانند سراغ نیازهای سطح بالاتر بروند. برداشت‌های مالی آدم‌ها از محیط کارشان یا آن سیستم جبران خدماتشان، حقوق و دستمزدشان باید به‌گونه‌ای باشد که زندگی آن‌ها بچرخد. یک کارشناس که از دانشگاه فارغ‌التحصیل شده، می‌آید که یاد بگیرد تا در آینده بتواند کارهای بزرگ‌تری انجام دهد و درآمد بیشتری کسب کند؛ اما قبل از آن باید درآمدی داشته¬باشد که زندگی‌اش بچرخد. این‌روزها بعضاً درآمدهای شرکت‌ها و سازمان‌ها به علت مسائل اقتصادی کفاف زندگی خوب را نمی‌دهد.

 

خیلی ممنونم از این‌که وقت گذاشتید. اگر چیزی به‌عنوان حرف نهایی مانده، بفرمایید.

امیدوارم که تجربیاتم برای مخاطب‌ها مفید بوده باشد. نکته‌ی آخری که می‌خواهم بگویم این است که این‌روزها جامعه‌ی ما به امید احتیاج دارد. باید شروع و اقدام کنیم تا بتوانیم از این وضعیت رها بشویم. هیچ چیزی جز تلاش، امید و باور قلبی به ما کمک نمی‌کند. من همیشه آرزو دارم برای این‌که جهانی بهتر داشته باشیم و هر کدام از ما وظیفه داریم که سهم خودمان را در اجتماع، سازمان و کشورمان ایفا کنیم. هر چقدر بتوانیم نقش خودمان را بهتر ایفا کنیم خروجی بهتری خواهیم داشت.

1 1 1 1 1 Rating 0.00 (0 Votes)

logo-samandehi

treebottom

address    سعادت آبادبلوار پیام | میدان بهرود خیابان عابدی | پلاک ۳  | واحد ۳

tel    ۶۳ ۲۴ ۱۱ ۲۲